دوشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۳ - 18:5 - سیدعلی رضاشفیعی مطهر -
یک دروغ و دو نوبت کتک!
یادمه اولین ساعتی که بابام برام خرید از ترسم جرات نکردم بگم گمش کردم.
اول رفتم تو یه زمین خاکی عین خر غلت زدم. حتّی یه مقدار خاک ریختم سرم.
بعد تمام لباسامو پاره کردم. رفتم خونه گفتم :
تو خیابون چهار نفر کتکم زدن و ساعتمو ازم دزدیدن.
ولی بازم کتک خوردم. چون ساعتم جا مونده بود خونه!
گاهی نمیتوان به کتابی بیان نمود 