امروز نامزدم ازم پرسیـد:
عزیزم یہ سوال...عـرب ها ، کتـاب فارسیـــشون ، عربیہ..؟
امروز نامزدم ازم پرسیـد:
عزیزم یہ سوال...عـرب ها ، کتـاب فارسیـــشون ، عربیہ..؟
باز اومدیم !!!
خسیسه ۲۰ سال یک کفش را می پوشیده تا این که پاره میشه.
میره کفش بخره. وارد کفش فروشی که میشه میگه :
آقا ما باز اومدیم !!!
کارت اتوبوس
رفتم فروشگاه کلی خرید کردم.
یارو فاکتورو بهم داده. منم با کلی اعتماد به نفس کارت بانکمو دادم بهش.
وایساده منو نگاه میکنه!
میگم : کارت خوان ندارین؟
میگه : چرا ولی کارت اتوبوسو نمی خونه!!!
کاپیتان
تو فرودگاه پروازمون به تاخیر خورد.به خدمه گفتم واسه چی؟
گفت: کاپیتان نیومده.
گفتم: خب بازوبند رو بدین یکی دیگه ببنده
پرتم کردن بیرون!!
فرصت حرف زدن!
زنی به دکتر گفت:شوهرم عادت داره تو خواب حرف بزنه. چی باید بهش بدم که درمانش کنم.
دکتر:بهش فرصت بده وقتی بیداره حرف بزنه!
خربزه!
خربزه ام خیلی اسم عجیبی داره.
یعنی چی خر بزه؟
اگه خر بزه، پس خود بز چیه؟
#طنزسیاهنمایی. 407
گام بلند!
گفت: عربستان گام بلندی در تجهیز فن آوری خود برداشته است.
گفتم: چه کرده؟
گفت: اپل با عربستان به توافق رسیده تا قطب توزیع محصولاتش در خاورمیانه را در منطقه اقتصادی ویژه ریاض تاسیس کند . برآورد می شود تا سال ۲۰۳۰ با جذب بزرگ ترین شرکت های فن آوری دنیا ۱۶ میلیارددلار نصیب این کشور کند.
گفتم: گرچه این گام را با کمک خارجی ها برداشته،ولی اقدامی مثبت است.
گفت: البته ما هم در این راه گام بلندی برداشته ایم!
گفتم: چه کرده ایم؟
گفت: وزیر قطع ارتباطات سه ماه است جلوی رجیستری آیفون را گرفته است.(@payame_eghtesad)
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
می گویند مردی بود هیچ خرجی به همسرش نمی داد،ولی هفته ای یک بار کتکش می زد!
به او گفتند: تو که خرجی به همسرت نمی دهی،چرا دیگر کتکش می زنی؟
پاسخ داد: پس مردم چطور بفهمند او همسر من است!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
************
لینک سیاهنمایی 407 در سایت خبرگزاری اقتصاددان
http://www.eqtesaddan.ir/?p=107636
#طنزسیاهنمایی 406
فاصلۀ نوشتار تا رفتار!
گفت : تفتیش عقاید ممنوع است.
نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند.
تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها بدون حمل سلاح آزاد است .
آموزش و پرورش تا پایان دورۀ متوسّطه رایگان است.
هیچ کس را نمی توان دستگیر کرد مگر به حکم قانون و در صورت بازداشت ظرف ۲۴ ساعت دلایل باید به صورت کتبی به وی ابلاغ شود.
هیچ کس را نمی توان تبعید کرد مگر به حکم قانون.
حکم به مجازات تنها باید از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.
هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار ممنوع است.
دولت موظّف است ثروتهای ناشی از ربا، غصب، رشوه، اختلاس...را گرفته و به صاحب حق رد کند...
گفتم: امروز از چه دنده ای برخاسته ای که ایده آلیست شده ای؟!این جملات زیبا را از کجا آورده ای؟
گفت: همۀ این جملات اصولی از قانون اساسی خودمان است!
گفتم: کاش بین گفتار و نوشتار ما با رفتار و کردار ما تناسب و تطابقی وجود داشت!
گفت: اگر داشت که این اعتراض ها بروز نمی کرد!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
****************
لینک سیاهنمایی 406 در سایت سیاهنمایی خبرگزاری اقتصاددان
http://www.eqtesaddan.ir/?p=107370
مشاعرۀ هردمبیلی!
قصّه های شهر هرت،قصۀ170
شفیعی مطهر
یکی از ندیمان اعلی حضرت هردمبیل تعریف می کرد و می گفت:
روزی اعلی حضرت دوسه جام می زده و بسیار شاد و شنگول و سرمست بود. مرا احضار کرد و با تشر گفت:
پدرسوخته! بیا امروز کمی با هم مشاعره کنیم!امروز ما خیلی شادیم.
گفتم: اعلی حضرتا! قربانت شوم!من که شعر بلد نیستم. سوادی ندارم.
گفت: حتماً باید بیایی مشاعره کنیم!
ناگزیر با اجازه در محضرشان نشستم و معظّم له مشاعره را آغاز کرد و گفت:
ما مصرعی می سراییم و تو باید فوراً مصرع دیگرش را بسرایی!
منم سلطان تویی فرّاش باشی!
من هر چه فکر کردم چیز دیگری جز این به ذهنم نرسید.بنابراین بدون این که فکر معنی آن باشم،فوراً گفتم:
منم چوپان سگم شاید تو باشی!
*************
حالا دو ماه است در زندان دارم تاوان آن روز مشاعره را می دهم!
دانلود رایگان کتاب ها و دیگر آثار این قلم در کانال گزین گویه های مطهر
https://t.me/nedayemotahar
آدم فهمیده
گفتم: ویژگی آدم های فهمیده چیست؟
گفت: آدم هایی که بلدند خودشون را کجا به نفهمی بزنند!
کجا میره
زنه پشت جنازه همسرش داشت می خندید!
گفتن : چرا می خندی ؟ 😐
گفت : اولین باره که می دونم کجا میره نکبت !!!
بهترین راه لاغری!!
گفت: می خواهم لاغر کنم.
گفتم: چگونه؟
گفت: با شناکردن.
گفتم:اگر شنا لاغر می کرد، نهنگ الان مانکن بود!!!
گفت: با گیاه خواری.
گفتم: اگر گیاهخواری لاغر می کرد،گاو این قدر فربه نبود!
گفت:پس چه کنم؟
گفتم: بیا مثل ما گرسنگی بکش و غصّه بخور!
پس عزیز الکی برای لاغری تلاش نکن
توپولي خيلي هم خوبه
دستکاری کنتور
یه بارم بابام کنتور گاز رو دستکاری کرد،
روزی ۱۴۵۰ تومن اداره گاز باید به ما پول می داد!
خر حیف نون
حیف نون خرش مریض میشه. می برتش دامپزشکی 🐴
به دکتره میگه: نمیشه داروهاشو تو دفترچه خودم بنویسی ؟
#طنزسیاهنمایی. 404
«بطن»یا«باطن»؟!
گفت: چرا این روزها برخی سلریتی ها و مشاهیری که دربارۀ هر رویدادی نظر می دادند،هیچ صدایی برنمی آید و سکوت و گوشۀ عزلت گزیده اند؟
گفتم: شاید سکوت و سلامت را در گوشۀ عزلت یافته اند!
گفت: ازحکیمی پرسیدند:
ای حکیم! تو را چه شده که کنج عزلت گزیده ای؟
حکیم در پاسخی حکیمانه فرمودند:
فقط همین کنج آنتن میده!!
گفتم: اینان نگران آنتن دهی هستند؟
گفت:
چه نان و آب فراوان دهد همین آنتن
ببین تو«بطنِ»مرا نه فقط همین«باطن»!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
شفیعی مطهر
☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺
لینک سیاهنمایی فوق در سایت خبرگزاری اقتصاددان
لینک کوتاه :
http://www.eqtesaddan.ir/?p=107099
📚 مادربزرگ ها
داستان کوتاه
مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی
پر پر می زدند او با آرامش کنار بساط سماورش می نشست و یک قاشق
دارچین و نبات داخل استکان چایی اش می ریخت و آرام آرام هم می زد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب می کرد...
نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام می کرد؟!
می دانید!؟ راستش, آرامش مسری است همان طور که عصبیت و خشم هم
خیلی زود مثل آتش سرایت می کند و دامن همه را می گیرید.
وقتی بزرگ تر شدم یک روزی از او پرسیدم: خانوم جون چطور می تونید این جور
مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟!
خدا بیامرزدش, از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت:
"عزیز من! دنیا که سر خود نیست, صاحب داره... صاحبش هم برای همه چیز
قانون گذاشته...مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط می کنه
مگه نه؟!... حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی این که یک عیب
و نقصی درش هست که باید درست کنه... اول به آدم برمی خوره و داد و بیداد می کنه.
بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه... تازه وقتی هم عیب هایش
را شناخت قوی تر میشه ... و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی می کنه..."
با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون اگه عیب هاشو برطرف نکنه چی؟!
لبخندی زد و جواب داد: "مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره
و دوباره بهش عیب هاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟"
خواستم بگم اگه باز هم نفهمید...که خودش پیش قدم شد و ادامه داد:
و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش
پایین نرفته.... حالا برات یک چایی بریزم؟!...
و شروع کرد به خندیدن....
خدا مادر بزرگ های من و همه شما دوستانم را غرق رحمت کند!
👳 @mollanasreddin 👳
مشاعره
بابابزرگم عاشق شعره. اومد به من گفت: بیا مشاعره، گفتم: باشه.
گفت: سفرکردم، ولی با مرد ناشی
منم هول شدم گفتم :
خری گم کرده ام، شاید تو باشی
دندون مصنوعیاشو دکترا به زور از گردنم کشوندن بیرون!
کلک حیف نون
حیف نون ميره دندون پزشكي به دكتره ميگه: دندون عقلم رو بكش بدون بي حسي 😳
دكتره ميگه: بايد بهت آمپول بي حسي بزنم.نمي توني تحمل كني 😕
حیف نون ميگه: آمپول نزن اگه نتونستم تحمل كنم پول ميدم بهت. اگه تونستم تحمل كنم هيچي نميدم 😏
دكتر قبول ميكنه و دندون رو مي كشه و حیف نون آخ نميگه و شرط رو مي بره 😯
شب دكتر تو گروه دكترا مي نويسه امروز دندون يه نفر رو بدون بي حسي كشيدم و درد نداشت.
يه دكتر ديگه بهش ميگه: اين اومد پيش من براش بي حسي زدم . گفتم بشين بيرون تا صدات كنم اومدم ديدم نيستش.
داستان گنج پنهان ما💎
روزی پسری از پدرش پرسید : “ارزش زندگی من چقدره؟”
پدر به جای پاسخ دادن به سوال، یک تکه سنگ به پسرش داد و به او گفت:
“به بازار برو و اون رو بفروش! هر شخصی قیمت سنگ رو پرسید، فقط دو انگشت خودت رو بالا ببر و چیزی نگو!”
پسر به بازار رفت …
و سنگ رو به فروش گذاشت، یک زن به او نزدیک شد و قیمت سنگ رو پرسید: “قیمت این سنگ چقدره؟ من اون رو برای باغچه خونم میخوام!” پسر طبق گفته پدرش چیزی نگفت و فقط دو انگشتش رو بالا برد. زن گفت:
“دو دلار؟ من میخرمش!”
پسر به خونه برگشت و به پدر گفت که یک زن گفته که حاضره این سنگ رو دو دلار از من بخره!
پدر گفت: “پسرم! حالا از تو میخوام که این سنگ را به “موزه” ببری! هر کسی خواست که این سنگ رو بخره باز هم چیزی نگو! و فقط دو انگشتت را بالا ببر!”
پسر به موزه رفت و با مردی روبرو شد که میخواست سنگ رو بخره. مجدد بدون این که چیزی بگه فقط دو انگشتش را بالا برد! مرد گفت:
“۲۰۰ دلار؟! قبوله! میخرمش!”
پسر با عجله و متعجب به خونه برگشت تا ماجرا رو برای پدرش تعریف کنه! پس به پدرش گفت که : “یک مرد حاضر شده این سنگ رو با قیمت ۲۰۰ دلار از من بخره!”
پدر گفت: “پسرم! آخرین جایی که از تو میخوام سنگ رو به اون جا ببری، فروشگاه سنگهای قیمتیه! به صاحب مغازه نشونش بده ولی چیزی نگو! و اگر صاحب مغازه قیمتش رو پرسید، فقط دو انگشت خودت رو بالا بگیر!”
پسر به فروشگاه سنگهای قیمتی رفت و سنگ رو به صاحب مغازه نشون داد. مغازهدار از پسر پرسید:
”این سنگ رو از کجا پیدا کردی؟ این یکی از نایابترین سنگهای دنیاست! ارزش خیلی زیادی داره! باید بخرمش! اون رو چند میفروشی؟!”
پسر طبق روال گذشته فقط دو انگشتش را بالا آورد! مرد گفت:
“باشه! ۲۰۰ هزار دلار؟! حاضرم بخرمش!”
پسر که نمیدونست چی بگه با عجله پیش پدرش رفت و به او گفت:
“پدر! اون مرد حاضره این سنگ رو به قیمت ۲۰۰ هزار دلار بخره!”
پدر گفت: “پسرم! الان باید جواب سوال خودت رو گرفته باشی. حالا ارزش زندگیات را درک کردی؟!
دیدی؟ مهم نیست که از کجا اومدی! کجا به دنیا اومدی! رنگ پوستت چیه! چه مقدار پول داری!
مهم اینه که الان چه نقطهای رو برای ایستادن انتخاب کردی، چه افرادی رو اطرافت داری، و انتخاب کردی که زندگیت رو کجا خرج کنی!
شاید تمام زندگی خودت رو با این خیال که یک سنگ ۲ دلاری هستی گذرونده باشی. یا شاید کل زندگیت رو در بین کسانی بودی که ارزشت را فقط ۲ دلار میدونستن.
اما هر انسانی در وجود خودش یک الماس داره!
ما این اختیار رو داریم که تصمیم بگیریم زندگی مون رو صرف چه کاری کنیم.
ما این انتخاب رو داریم که الماس وجودمون را تو یک بازار معمولی بذاریم، یا تو فروشگاه سنگهای قیمتی!
و البته این انتخاب رو هم داریم که ارزش واقعی دیگران رو ببینیم و درک کنیم.
و همچنین به دیگران کمک کنیم که الماس نهفتهی خودشون رو ببینند.
#📚🌹منبع:اخلاق درعصر دیجیتال
طویله خود
انور السادات از وزیر کشاورزی پرسید:
چه خبر از مزرعه پرورش گوساله که به من وعده داده بودی؟؟؟
آقای مرعی جواب داد: آماده افتتاح است رئیس...
سادات گفت : خیلی خوب فردا 10 صبح می آیم افتتاحش کنم...
طبعا زمینی برای برای این منظور وجود نداشت ،خلاصه مرعی به شهر فیوم رفت و مزرعه ای با گوساله هایش آماده کرد و روز بعد سادات برای افتتاح رفت و دید عجب مزرعه ی فرحبخش و آبادی است. زیارت به پایان رسید . سادات آقای مرعی را به گوشه ای برد و پرسید: هر گاومیش را چند اجاره کردی ؟؟
آقای مرعی از سوال جا خورد و جواب داد: 10 لیره آقای رئیس..
سادات گفت: 10 لیره برای 12ساعت اجاره زیاد نیست؟!!!
آقای مرعی شوکه شد و پرسید:
کی به شما گفته که گاومیش ها را اجاره کردم؟؟
سادات گفت:آقا جان من فرزند صعید(استان صعید که فیوم از شهرستان های آن است) هستم ؛ وقتی وارد اصطبل وگاومیش ها را دیدم دیدم آن ها هیجان زده هستند و آرام و قرار ندارند و این وقتی اتفاق می افتد که گاومیش در اصطبل اصلی خودش نباشد...!!
نتیجه:
اگر بر مسئولی وارد شدید و دیدی هیجان زده و در حال شاخ و شانه کشیدن و شاخ زدن است بدان که این مسئول در طویله خودش نیست و به خاطر این که کاری را پیش ببرد آنجا قرار گرفته
دروغ
معلم به دانش آموزانش گفت:
وقتی که من می گویم : شاگردان با کمال میل تکلیف خود را انجام می دهند، عبارت «با کمال میل» در جمله چیست؟
تمام دانش آموزان یک صدا گفتند «یک دروغ»!
سوال سخت
گفت: می خواهم از وزیر مسکن و شهرسازی بپرسم قول خانه سازی های میلیونی شما چطور شد؟
گفتم: آیا ممکن است این سوال سخت را نپرسی؟
گفت: روزی نیاز فوری پزشکی داشتم. از یک نفر آدرس درمانگاه دوری را پرسیدم. فکری کرد و پاسخ داد: آیا ممکن است نروی؟!
علت طولانی بودن صحبت خانم ها:😂
گفت: حنانه رو می شناسی خواهر فاطمه دختر خاله نوره که میشه زن پدر شوهر مریم دختر نسرین خواهر محمد پسر اشرف همسایه سپیده دختر منیره!
گفتم: نه نمی شناسمش…!!😕
گفت: ای بابا،حنانه که دیدیمش تو عروسی ندا دختر محمد که باباش میشه دایی منیره
و خواهرش پسر عمشونو گرفته مادربزرگش و مادربزگ ساره دختر کلثوم میشن!
گفتم: آهاااا چش شده ؟؟
گفت: لاغر شده!!
عاشقانۀ من
گفت: ادبیات ما واقعاً خیلی شیرین و دوست داشتنی است!
گفتم: مخصوصاً گفتارهای ادیبانۀ تو.راستی تو که این قدر ادبیاتت خوب است،در دوران نامزدی چطور توانستی مخ نامزدت را بزنی؟
گفت: روزی به او گفتم: عشق من و تو مانند میخ طویلهای میماند که هیچ خری قادر به کندن آن نیست!!
اینم عاشقانهی من.
بهترین جمله
گفت:آیا می دانی بهترین جمله ای که در کل دوران مدرسه ام شنیدم چه بود؟
گفتم: آفرین بر تو که همیشه به فکر درس و مدرسه و از علاقه مندان مدرسه هستی! خب،آن جمله چه بود؟
گفت: آن جمله این بود که روزی ناظم مدرسه آمد و اعلام کرد:
بچه ها امروز معلمتان نمی آید. بروید خانه✋
آدم حس می کرد بعد از ده سال از زندان در آمده!
گفتم: این را می گویند سیستم پیشرفتۀ آموزشی!
با یک تیر دو نشان
گفتم: تو هنوز توانسته ای با یک تیر دو نشان را بزنی؟
گفت: بله! يک بار گوشيم از دستم افتاد روی لپ تاپم. LCD هر دو شكست. آنجا بود که براي اولين بار در زندگيم با يک تير دو نشان را زدم!!
گفتم: تو را چشم نزنند!
آدامس های قدیم!
گفت: آدامس هم آدامس های قدیم!
گفتم: آدامس های امروز چه عیبی دارد؟
گفت: واقعاً برکت از آدامس ها رفته! نمی شود بیشتر از سه روز جویید، سفت می شوند!
✨﷽✨
موفقیت، صبر میخواهد!
قصّه های شهرهرت،قصّۀ169
شفیعی مطهر
در مبارزات آزادی خواهانه مردم شهر هرت علیه سلطۀ جهنّمی هردمبیل خودکامه، روزی استاد حکیم وارد کلاس شد و همۀ دانشجویان را با روحیّه ای کسل و نومید دید. علّت کسالت و نومیدی را پرسید.
یکی از دانشجویان گفت: استاد! ما دیگر از مبارزه بر ضدّ سلطۀ دیکتاتوری حاکم بر شهر هرت خسته شده ایم. ما با دست خالی با کمال آرامش راهپیمایی می کنیم و مطالبات خود را مودّبانه شعار می دهیم،ولی نیروهای هردمبیل با گلوله به ما پاسخ می دهند. هر روز تعدادی از عزیزانمان بر خاک و خون می غلتند.بنابراین ما دیگر روحیّۀ مقابله با آنان را نداریم. جنگ مشت با تانک غیرممکن است.
استاد گفت:
✍️ موفقیت، صبر میخواهد!
🔹گاهی برای انداختن یک درخت، باید ۱۰۰ ضربه با تبر بزنیم. از این ۱۰۰ ضربه، ۹۹ ضربه اوّل، کارشان این است که شرایط را برای ضربۀ صدم آماده کنند.
🔸این که درخت، در طی ۹۹ ضربه، هنوز سر جایش ایستاده است، دلیلِ بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست، هر مبارزهای، به همین شکل است.
🔹این که اقداماتی که میکنیم به سرعت جواب نمیدهد، نباید در عزم و اراده ما خللی ایجاد کند.
🔸پس باید هر کاری میکنیم، بگذاریم به حساب یکی از همان ۹۹ ضربۀ اول.
🔹ضربۀ صدم بالاخره از راه میرسد و درخت را میاندازد.
🔸نگران نباش، موفقیت، صبر میخواهد.
یکی دیگر از دانشجویان گفت: دستگاه تبلیغاتی درباری چنان با اعتماد به نفس شعار می دهند که انگار سقوطی در کار نیست!
استادحکیم پاسخ داد:
یک نفر از طبقۀصدم یک برج به پایین پرید. وقتی 99 طبقه را رد کرده و در دومتری زمین بود از او پرسیدند: در چه حالی؟
گفت: عالی هستم!99 طبقه را با کمال سلامت و موفّقیّت طی کرده ام،فقط یک طبقۀ دیگر مانده. آن هم بسلامتی طی می کنم!!
با این سخنان روحیّه بخش استاد حکیم،خون غیرت در رگ های دانشجویان به جوش آمد و از جای برخاستند و با مشت های بسته هماهنگ با هم فریاد زدند:
آرمان ما آزادی / اهداف ما آبادی
سلاح، مهربانی/ برای زندگانی
صف
رفتم در یک فروشگاه بزرگ لباس.دیدم صف کشیده اند. رفتم ته صف ایستادم. ساعتی گذشت. دیدم صف جلو نمی رود.
داد زدم:آقای فروشنده!چرا این صف جلو نمی رود؟
پاسخ داد: بندۀ خدا!این صف مانکن هاست!
دهن کوسه
افسر 👮جلومو گرفت گفت: چرا خیابون یه طرفه اومدی؟
گفتم: ماهی ها وقتی بالغ می شوند که بر خلاف مسیر آب شنا کنند.
گفت: زیبا بود ولی الان تو دهن کوسه ای!
کا لباس
آبادانیه میره تو ساندویچی به یارو میگه: کا پیراهن داری؟ 👔
طرف: نه نداریم!
میگه: کا شلوار داری؟👖
طرف: نه نداریم!
میگه: کا تی شرت داری؟ 👕
طرف با عصبانیت میگه: نه نداریم اینجا مغازه ساندویچیه!
آبادانیه میگه: پس چرا رو شیشه زدی کا لباس موجود است؟
دفترچه اقساط
بابام به شوخی گفت: دخترام مثل دسته تراول می مونن. دوست داشتنی و تودل برو .هروقت هم پیش منن باعث شادی و نشاطم میشن😍😏
گفتم: پس حتما من که پسرتم، مثل هزار دلاریم برات دیگه❓
گفت: نه بابا تومثل دفترچه اقساط بانک می مونی که بی صاحاب تموم که نمیشه هیچ وقتی می بینمش باعث بغض ادم میشه‼️
نفسم!
به عیال گفتم: آن کیست که بدون او نمی توانم نفس بکشم؟
گفت:حتما منم!
گفتم: دماغم!
حالا یک هفته است که رفته منزل مامانش و به تلفن هم پاسخ نمی دهد!
شکست مقدمۀ پیروزی
کاکو ما هرموقع شکست خوردیم،گفتن شکست مقدمه ی پیروزیه!
مو نمیدونوم کی میخوایم از مرحله مقدماتی صعود کنیم!!
بقیّۀ پول
گفت: رفتم داروخونه بقیه پولمو چسب زخم داد،منم زدم تو دهنش تا بفهمه همه فقط زخم ندارن بعضیام اعصاب ندارن!!!😊😊
گفتم:الان بقیۀپولو چی میده؟
گفت: قرص اعصاب !!
پاسخ کامل
گفت:من همیشه به پرسش ها پاسخ کامل و قانع کننده می دهم.
گفتم: مثلاً چطوری؟
گفت: وقتی از خانه می خواهم بیرون بیایم،عیال می پرسد:کجا می وری؟
گفتم: چه پاسخی می دهی؟
گفت:می گویم:می روم بیرون!!
محوشدن
خونمون مهمون اومد.وقتی در رو بازکردم،دخترشون قدش حدود یک و هشتاد نود بود.
وقتی کفشش رو درآورد یک و هفتاد وپنج شد !!!
اومد توی خونه گل سرش رو برداشت شد یک و پنجاه...
نگرانم کم کم محو بشه!!
غذای هوشمند
گفت:غذاها هم هوشمند شده اند!
گفتم:از کجا می دانی؟
گفت: می گویند غذا را اگر شب بخوری بیشتر باعث اضافه وزن میشود.
خوب این غذاها از کجا می دانند که حالا شب است؟
خداخدا!!
گفت:من هر کافری را می توانم به یاد خدا بیندازم!
گفتم: چطوری؟
گفت:موقع رانندگی کنارم بنشیند این قدر خدا خدا می کند که خدا هم او را می آمرزد!
خرچنگ
ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﺮﭼﻨﮕﻢ ...
ﺟﻮﺭﯼ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮﻩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺷﺴﺘﻪ ، ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺮﻩ ﺍﺗﺎﻕ ﻋﻤﻞ